جدول جو
جدول جو

معنی شراب کش - جستجوی لغت در جدول جو

شراب کش
(اِ پَ)
شراب ساز، که شراب حمل کند، باده کش
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چراغ کش
تصویر چراغ کش
آنکه چراغ را بکشد و خاموش کند، کنایه از کسی که چراغ را خاموش کند تا در تاریکی عمل شنیع انجام دهد
فرهنگ فارسی عمید
کسی که برات می نویسد و به کسی دستور می دهد که پولی را به شخص دیگری بدهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غریب کش
تصویر غریب کش
ویژگی آنکه غریبان را آزار و اذیت می کند، ویژگی گردنه یا جاده ای که برای رانندگان ناآشنا خطر ناک است
فرهنگ فارسی عمید
(چُ پُ کَ / کِ)
کشندۀ گلاب. آنکه از گل گلاب کشد
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ نِ)
رکاب کشنده، به تاخت. شلاقی. تاخت بی توقف اسب به حرکت تند و چهارنعل
لغت نامه دهخدا
آنکه عرابه از جای بجای نقل مکان دهد. حیوانی که عرابه حمل کند و از نقطه ای به نقطۀ دیگر برد. رجوع به ارابه کش شود
لغت نامه دهخدا
(شَلْ لا کَ / کِ)
سریع. (یادداشت مؤلف). تند و تیز. چهارنعل. بیان حرکت سریع سوار که بر اسب تازیانه زنان تازد.
- شلاق کش راندن، شلاق کش رفتن. (فرهنگ لغات عامیانه). رجوع به ترکیب شلاق کش رفتن شود.
- شلاق کش رفتن، تند و سریع رفتن. (یادداشت مؤلف). با عجله و شتاب تمام به دنبال کاری رفتن یا خود را جایی و بر سر کاری رساندن. این تعبیر از روزگاری که وسایل نقلیه به وسیلۀ حیوانات حرکت میکرد برجای مانده است. (فرهنگ لغات عامیانه)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
قرابه کشنده. ساقی. شراب کشنده:
در عهد پادشاه خطابخش جرم پوش
حافظ قرابه کش شد و مفتی پیاله نوش.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ فُ)
آنکه غریبان و بینوایان را آزار و اذیت کند
لغت نامه دهخدا
(سَ کَ)
دهی است از دهستان میربیک بخش دلفان شهرستان خرم آباد واقع در 33 هزارگزی باختر نورآباد و 22 هزارگزی باختر راه شوسۀ خرم آباد بکرمانشاه. هوای آنجا سرد و دارای 600 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه و مزرعۀ کمره تأمین می شود. محصول آنجا غلات، لبنیات، پشم و شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان سیاه چادر و قالی و طناب بافی است. راه آن مالرو است. ساکنین از طایفۀ حاتم و علی عبدالی و محمدخانی بوده زمستان رابه قشلاق میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سَ کِ)
دهی است از دهستان ناوه کش بخش چگنی شهرستان خرم آباد واقع در 9 هزارگزی شمال خاوری سراب دوره و 3 هزارگزی شمال راه فرعی خرم آباد بکوهدشت. هوای آنجا معتدل و دارای 210 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه ها تأمین می شود. محصول آنجا غلات، حبوب، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان سیاه چادربافی. راه آن مالرو است. ساکنین از طایفۀ میرزاوند بوده و چادرنشین میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
رهبر ارابه. ارابه چی. آنکه مردم را بر ارابه سوار کرده برد
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
شتاب کشنده. کشندۀ بشتاب: موت مزعف، موت شتاب کش. قعص، مرگ شتاب کش. همیغ، مرگ شتاب کش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ)
عمل شراب کش
لغت نامه دهخدا
تصویری از گلاب کش
تصویر گلاب کش
آنکه از گل گلاب گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرابه کش
تصویر قرابه کش
کراوه کش باده نوش شراب کشنده باده نوشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غریب کش
تصویر غریب کش
بیگانه کش آنکه غریبان را آزار و اذیت کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلاق کش
تصویر شلاق کش
با شتاب سریع به سرعت: شلاق کش رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارابه کش
تصویر ارابه کش
رهبر ارابه ارابه چی آنکه مردم را بر ارابه سوار میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرا کش
تصویر کرا کش
آنکه ستوران را کرایه دهد مکاری: (کرا کشان ما ترکان بودند) (چهار مقاله)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلاق کش
تصویر شلاق کش
((~. کَ یا کِ))
سریع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شتاب کن
تصویر شتاب کن
عجله کن
فرهنگ واژه فارسی سره
از توابع دهستان بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در الاشت سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
مورب، کسی که از راه منحرف شود، نشیب
فرهنگ گویش مازندرانی
اضافه ی پشت چرم را گویند
فرهنگ گویش مازندرانی